یکشنبه ششم آذر ۱۳۹۰ - 21:14 - انسیه حیدری -

زخدا کم زبشر افزونتر هاعلی و بشر و کیف بشر
زهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد
حاجت زکه می خواهی جایی که خدا باشد
زبس نیزه و گرز و کوپال و تیغ
تو گفتی هوا ژاله بارد زمیغ
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
زمن بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد
زکوی میکده دوشش به دوش می بردند
امام شهر که سجاده می کشید به دوش
زدانش به اندر جهان هیچ نیست
تن مرده و جان نادان یکیست
اسدی
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بربادم
زچشم من بپرس اوضاع گردون
که شب تا روز اختر می شمارم
زشت در آیینه گر خود زشت بیند گو مرنج
گر عمل زیبا کنی زیبا کنی عکس العمل
استاد شهریار
زحافظان جهان کس چوبنده جمع نکرد
لطائف حکمی بانکات قرآنی
حافظ
زین آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت
حافظ
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
حافظ
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
هرچه جان کند تنم عمرحسابش کردم
فرخی یزدی
زنی که عمر به سربرده زیر پرده جهل
کجا بپرورد او کودکان دانشمند
نظام وفا
زان یار دلنوازم شکریست با شکایـــــــت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت ۱
حافظ
زهی عشق زهی عشق که ماراست خدارا
چه تغز است چه خوبست و چه زیباست خدارا
چه تغز است چه خوبست و چه زیباست خدارا
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
(مولوی)
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
(سعدی)
ز من نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد
(ملک الشعرای بهار)
زاهدوعجب و نیاز و من و مستی و نیاز
تا خود اورا ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند۲
(حافظ
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار بازآید
زبوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دل ها
(حافظ)
زشتی ای نیست به عالم که من از دیده ی او
چون نکو می نگرم جمله نکو می بینم
(شهریار)
زنیرو بود مرد را راستی
زسستی کژی آید و کاستی
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
(شهریار)
زلفش بریده رشته ی پیوند دل ولی
خود رشته ای که دل دمی از وی بریده نیست
(شهریار)
زرکوب کواکب را خال رخ دریا کن
بنگار چو میناگر این صفحه ی مینایی ۳(شهریار)
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت بر سر پیمانه شد
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غم زدگان غمگسار باز آید
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آن چه دیده بیند دل کند یاد
زدست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است
زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم حکایت هجران غریب نیست
زاهد پشیمان را ذوق باده در جان است
عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانی
زان پیش تر که عالم فانی شود خراب
ما را زجام باده ی گاگون خراب کن
زان پش تر که عمر گران مایه بگذرد
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
زاهد ظاهر پرست ازحال مائاگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد؟ ۴
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
۱- با تشکر از برادر محترم "العبد"
۲-خیلی ممنون آقا هاتف
۳-از شما هم متشکرم گل نرگس عزیز
۴-آقا سعید بابت زحمتی که کشیدید ممنونم