بعضی چیزها اصلااز یاد آدم نمیره
دبیرستان چند تا معلم دوست داشتنی داشتیم یکیش معلم جغرافی و روانشناسیمون سرکارخانم محبی بودندکه هم فوق العاده تدریس میکرند و هم فوق العاده خوش اخلاق بودندـ بگذریم که یه باربه علت حرف زدن وخندیدن از کلاس اخراجم کردندالبته همون پایه ی صمیمیتمون شد ـ هنوز که توی ایستگاه های مترو یا جاهای شلوغ دیگه میرم با خودم میگم میشه اینجاببینمشان ؟این یکی از آرزوهامه
یکی دیگشون معلم تاریخمون بودند به اسم سرکارخانم نعیمی ـکه البته بعد از ازدواجشون اونقدر بد اخلاق شدند که باورمون نمیشد این همون آدمهـ بگذریم اینهمه گفتم که بگم خانم نعیمی در زمان خوش اخلاقیشون مشاعره ای ازدو شاعربرامون تعریف کردند-که البته اسم شعرا را نگفتندومنهم نمیدانم - ولی ذکر ابیات در اینجا و این روزها -هفته معلم-خالی از لطف نیست
شاعری در شب شعری می گوید :
گفتم چشمم؟گفت به راهش میدار
گفتم جگرم ؟گفت پرآهش میدار
گفتم که دلم؟ گفت چه داری در دل؟
گفتم غم تو گفت نگاهش میدار
ودیگر شاعر در جواب ابیات فوق سروده است:
گفتم چشمم؟گفت که جیهون کنمش
گفتم جگرم ؟گفت پراز خون کنمش
گفتم که دلم؟ گفت چه داری در دل؟
گفتم غم تو گفت که افزون کنمش