1-جوانی گفت پیری را چه تدبیر
که یار از من گریزد تاشوم پیر
جوابش داد پیر نغز گفتار
که در پیری توهم بگریزی از یار
2- جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را گم کردم جوانی را استاد شهریار
3-نشاط جوانی زپیران مجوی
که آب روان باز ناید به جوی حافظ
4-من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه
تاباز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه به وقت مصیبت سیه کنند
من موی زمصیبت پیری کنم سیاه
5-یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد ایرج میرزا
۶-جوانی شد و زندگانی نماند
جهان گو ممان چون جوانی نماند
۷-جوانی بود خوبی آدمی
چو خوبی رود کی بود خرمی ( نظامی)
۸-بار بسیارست و راه دور در پیش، ای جوان
این زمان از محنت پیری بیندیش، ای جوان
کیش بر بستی که نفس دیگری قربان کنی
نفس خود قربان کن و بر گرد ازین کیش، ای جوان
خویش را بیگانه کردن نیست نیکو، بعد ازین
جهد آن کن تا کنی بیگانه را خویش، ای جوان
گر همی خواهی که باشی پیر عهد دیگری
خاطر پیران عهد خود مکن ریش، ای جوان
کامرانی کردهای، از روز ناکامی منال
وش کم خور، تا نباید خوردنت نیش، ای جوان ( اوحدی مراغه ای)
۹-دگر درمان دردش دیر شد دل
چه زود از سیر عالم سیر شد دل
دل پیران جوان دیدم ولی من
جوان بودم که ناگه پیر شد دل (محمد حسین شهریار)
۱۰- وصل روی جوانی تمتعی بر گیر
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر (حضرت حافظ )
۱۱-هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یا تو کردم جوان شدم
۱۲-من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد، پیر از آن شدم
۱۳-سحر گه به براهی یکی پیر دیدم
سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم چه گم کرده ای اندر این راه
بگفتا جوانی جوانی جوانی
۱۴-طی نگشته روزگار کودکی ، پیری رسید
از کتاب عمر ما فصل شَباب افتاده است
۱۵-خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
استاد شهریار
۱۶- پیر ان نیست که بر سر بزنید موی سپید
آن جوانی که به دل عشق ندارد پیر است
آهي كشيد غمزده پيري سپيد موي
افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه
در لا به لاي موي چو كافور خويش ديد
يك تار مو سياه!
در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد
در خاطرات تيره و تاريك خود دويد
سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود
يك تار مو سپيد!
در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش
دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"
اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان
بگريست هاي هاي!
درياي خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد
در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را
از دور مي شنيد
طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير
مي رفت باز در دل دريا به جستجو
در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود
يك مشت آرزو...!
خرد ز پیری من که حساب بر گیرد
که باز با صنمی طفل عشق می بازم
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آ
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
=====================
* از شماره ۶ تا۹ را حسین آقا از وبلاگ حیات خلوت زحمت کشیدند وهدیه کردند که از ایشان سپاسگزارم
* شماره۱۰ هم هدیه ی آقای امیر هاتف است که از ایشان هم متشکرم
* شماره ۱۱و۱۲ هم سرکار خانم شبلی محبت کردند هدیه کردند که خیلی ممنونم
* شماره۱۵ رو هم گل نرگس عزیز زحمت کشیدن
* شماره ۱۶ زحمت آقا سعید بود
* و از شماره ۱۶به بعد زحمت دوست جدید رندانه " زمین"
* دوبیت آخر هم هدیه خانم ایران طبیب می باشد که از ایشان هم متشکرم
* خلاصه... همسایه ها یاری کردند