۱۵ ماه مبارک رمضان برابر بود با ۲۳ تیرماه سال ۱۳۶۱ مادرم میگه ساعت ۸:۳۰ صبح بود که چهارمین و آخرین بچه خانواده ما به دنیا اومدبرای همین اسمش رو گذاشتند مجتبی
گریه که می کرد بهش میگفتم جااااانم من که می گم جانم باز گریه میکنی؟...مادرم می گفت.
بهش می گفتم :ته تغاری داد میزد ماااااااماااااااان انسیه به من میگه ته باقالی!
تقربا همه کارهاشو ماها انجام می دادیمحتی وقتی دبیرستان میرفت
دبیرستان می رفت که مداح اهل بیت هم شدوقتی ازم کاری می خواست و من براش انجام نمیدادم شروع میکرد روضه خوندن که: اگر من مظلوم نبودم از یه طرف روز تولد امام حسن واز طرفی شب تولد آقا -منظورش رهبر انقلاب هستش آخه ظاهرا ۲۴ تیر ماه تولد آقای خامنه ای هم هست-به دنیا نمیومدم و...... خلاصه اشک مارو در می آورد کارش رو که انجام میدادم هیچ ماچش هم میکردم که ازش دلجویی هم کرده باشم
حالا دیگه برای خودش مردی شده یه مرد موفق
هنوزاونقدر برامون عزیز وته باقالیه که پدرم می خواد نوه ش رو صدا کنه اشتباهی اسم اونو صدا میکنه
یه هنر مند واقعی که پزشو به این و اون میدیم الکی زنگ میزنیم به این ور اون ور واز هرطرفی حرف میزنیم که آخرش بگیم فلان کار مجتبی توی فلان نمایشگاه برگزیده شده
حالا دیگه اون که تقریبا همه کارهای سختمون رو برامون انجام میده حتی حالا که همه مون ازدواج کردیم
خلاصه این کوچیکترین داداش دنیا بزرگترین بهانه ی زندگی ماهستش
وحالا امروز روز تولدشه و از طرف همه براش می نویسم که :
خیلی دوست داریم تولدت مبارک