یک ذره ز کیمیای اخلاص گر بر مس من زنی شوم خاص

به بزمگاه صبوحی کنون بمجلس خاص
حیات بخش بود جام می بحکم خواص
ز شوق مجلس مستان نگر ببزم افق
که زهره نغمه سرایست و مشتری رقاص
بسوز مجمر عود ای مقیم خلوت انس
بساز بزم صبوح ای ندیم مجلس خاص
بگو که فاتحهٔ باب صبح خیزان را
سپیده دم بدمد حرزی از سر اخلاص
تو از جراحت دلهای خسته نندیشی
که در ضمیر نیاری که الجروح قصاص
محب روی تو رویم نمیتواند دید
که گفتهاند که القاص لا یحب القاص
نه در جمال تو مشتاق را مجال نظر
نه از کمند تو عشاق را امید خلاص
ز قید عشق تو میخواستم که بگریزم
گرفت پیش ره اشکم که لات حین مناص
غریض لجهٔ دریای عشق شد خواجو
ولی چو در بکف آرد چه غم خورد غواص
بده آن راح روان بخش که در مجلس خاص
مایهٔ روح فزائی بود از روی خواص
دوستان شمع شبستان و پریوش ساقی
ماه خوش نغمه نواساز و حریفان رقاص
عقل را ره نبود بر در خلوتگه عشق
عام را بار نباشد به سراپرده خاص
ای بسا در گرانمایه که آید به کنار
تا درین بحر بود مردم چشمم غواص
آخر ای فاتحهٔ صبح به اخلاص بدم
که خلاص از شب هجران نبود بی اخلاص
وحشی از قید تو نگریزد ارش تیغ زنی
که گرفتار کمندت نکند یاد خلاص
خالص آید چو زر از روی حقیقت خواجو
گرتو در بوته عشقش بگدازی چو رصاص
نظامی » خمسه » خسرو و شیری
بهر مایه نشانی از اخلاص
که او را در عمل کاری بود خاص
چو پوشید از کرامت خلعت خاص
بیامد باز پس با گنج اخلاص
یک ذره ز کیمیای اخلاص
گر بر مس من زنی شوم خاص
اگر ره بایدت در خلوت خاص
بپرس اول ره حمام اخلاص
از دم و دام این نهنگ خلاص
جز به توفیق نیست، یا اخلاص
از او هر عالمی چون سورهای خاص
یکی زان فاتحه و آن دیگر اخلاص
خدایا آن گزیده بندهٔ خاص
که هست الحمد لله جفت اخلاص
برآر ازدل دمی مشکین باخلاص
که شد عمر از دم تو مجمر خاص