"ع"
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا بماند چیست فرمان شما
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا قلقله در گنبد افلاک انداز
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
عهدو پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد
عشق بازی کاربازی نیست ای دل سربباز
زانکه گوی عشق را نتوان زد به چوگان هوس
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر بر چشمه یکوثر کنم
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
عشق و شباب و رندی مجموعه ی مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید چیست فرمان شما
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغـــــــداد و وقت تبریــز است
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن زبر بخوانی در چارده روایت 1
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما 2
"غ"
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یارب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی وریا کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وا بینی خیر تو در این باشد
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیا گری داند
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببازد چو درد دل شمرم
غم جهان مخور و پند مبر از یاد
که این لطیفه ی نغزم ز رهروی یاد است
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
غلام نرگس چمّاش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
دواش جز می چون ارغوان نمیبینم
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود،بود و گرخطایی رفت،رفت 1
1 ممنون طلیعه جان
2 متشکرم برادر محترم "گاهی مرا درخت صدا میزنند"