نامه های چارلی چاپلین به دخترش
این کتاب تالیف دیوید رابینسون بوده و توسط مهشید ظریف سیده تبریزیان به فارسی برگردان شده ودر انتشارات سراج اندیشه در ۴۱ صفحه به چاپ رسیده و مشتمل بر۲بخش است:
- زندگی نامه ی چارلی چاپلین
- نامه ی چارلی چاپلین به دخترش
البته با اینکه عنوان کتاب"نامه های چارلی چاپلین به دخترش" است تنها همان نامعه معروف وی خطاب به دخترش "جرالدین" در این کتاب درج شده است و ای کاش فرصت داشتم تاتمام نامه را تایپ کنم ولی بخش هایی از آن را می نویسم تا اگر علاقه مند خواندن این اثر ادبی فوق العاده بودیدیا کتاب راتهیه بفرمایید و یا سرچ کنیدوتمام نامه را مطالعه بفرمایید.
قبل از نوشتن بخشهایی از این نامه مختصری از زندگی چاپلین را عرض میکنم تا- اگر نمیدانید -بادیدباز تری به مطالعه بپردازید
در ۱۶آوریل۱۸۸۹لندن دیده به جهان گشود
پدر و مادرش هنرپیشه تاتر بودندکه مدتی پس از تولد وی از هم جدا شدند
از ۵سالگی کار تاتر را آغاز کزد
پدرش بر اثر بیماری الکلیسم ازدنیا رفت ومادرش روانی شد"که البته بعد از چند سال خوب شد"
تنها ۲سال مدرسه رفت ودر زمان بیماری مادرش تنها در خیابانها زندگی میکرد
از سال ۱۹۰۳ بازی گری در جلوی دوربین را شروع کردودر سال۱۹۱۴ از معرفترین افراد دنیا شدودر سال ۱۹۷۲ جایزه اسکار ادبی گرفت
۴بار بار ازدواج کرد
ودر ۲۵دسامبر ۱۹۷۷ در سن۸۸ سالگی در شب کریسمس در سویس در اثر مرگ طبیعی دیده از جهان فروبست
.....شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور وپر شکوه نقش شاهدخت ایرانیست که اسیر تاتارها شده است شاهزاده خانم باش و بدرخش اما اگر قهقه تحسین آمیز تماشا گران عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هوشیاری دادند در گوشه ای بنشین نا مه ام را بخوان من پدر تو هستم جرالدین!....به دنبال نام تو، نام من است :چاپلين! با همين نام ،چهل سال پيشتر مردم روي زمين را خنداندم وبيشتر از آنچه آنها خنديدند ،خود گريستم
.......من خواهم مرد و تو خواهي زيست.اميد من همه آن است كه هرگز در فقر زندگي نكني .همراه اين نامه يك چك سفيد برايت مي فرستم،هر مبلغي كه مي خواهي بنويس و بگير.اما هميشه وقتي دو فرانك خرج مي كني با خودت بگو: (( سومين فرانك مال من نيست ،اين بايد مال مرد گمنامي باشد كه امشب به يك فرانك نياز دارد.)) جستجويي لازم نيست اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي همه جا خواهي يافت .اگر از پول با تو حرف مي زنم ،براي آن است كه از نيروي فريب اين بچه هاي شيطان ،خوب آگاهم. من زماني دراز در سيرك زيسته ام و هميشه و هر لحظه، به خاطر بندبازاني كه از روي ريسماني نازك راه مي روند،نگران بودم.اما اين حقيقت را با تو بگويم دخترم : مردمان بر روي زمين استوار بيشتر از بندبازان روي ريسمان نااستوار سقوط مي كنند . شايد كه شبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان ترا فريب دهد .آن شب اين الماس ريسمان نااستوارتر خواهد بود و سقوط تو حتمي است. شايد روزي چهره زيباي شاهزاده اي تو را گول زند، آن روز تو بندبازي ناشي خواهي بود و بند بازان ناشي ،هميشه سقوط مي كنند.
این را میدانم به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی بدن تورا نمی پوشاند......هيچ چيز و هيچكس ديگر در اين جهان وجود ندارد كه شايسته آن باشد كه دختري ناخن پايش را به خاطر او عريان كند.برهنگي بيماري عصرماست ومن پيرم و شايد كه حرفهاي خنده دار مي زنم.اما به گمان من تن عريان تو بايد مال كسي باشد كه روح عريانش را دوست مي داري. بدنيست اگرانديشه هاي تو دراين باره مال ده سال پيش باشد،مال دوران پوشيدگي ! نترس! اين ده سال تو را پيرترنخواهد كرد.به هر حال اميدوارم كه تو آخرين نفري باشي كه تبعه جزيره لختيها مي شوي