شب گريه هاي غربت مادر تمام شد .... زينب به گريه گفت که ديگر تمام شد
برای دیدن باقی پوستر ها بر رو ی ادامه مطالب کلیک کنید
http://www.cgtasnim.blogfa.com/
................................................
پ.ن: ما راهم به رسم رفاقت دعا کنید
شب گريه هاي غربت مادر تمام شد .... زينب به گريه گفت که ديگر تمام شد
برای دیدن باقی پوستر ها بر رو ی ادامه مطالب کلیک کنید
http://www.cgtasnim.blogfa.com/
................................................
پ.ن: ما راهم به رسم رفاقت دعا کنید
نامه های چارلی چاپلین به دخترش
این کتاب تالیف دیوید رابینسون بوده و توسط مهشید ظریف سیده تبریزیان به فارسی برگردان شده ودر انتشارات سراج اندیشه در ۴۱ صفحه به چاپ رسیده و مشتمل بر۲بخش است:
- زندگی نامه ی چارلی چاپلین
- نامه ی چارلی چاپلین به دخترش
البته با اینکه عنوان کتاب"نامه های چارلی چاپلین به دخترش" است تنها همان نامعه معروف وی خطاب به دخترش "جرالدین" در این کتاب درج شده است و ای کاش فرصت داشتم تاتمام نامه را تایپ کنم ولی بخش هایی از آن را می نویسم تا اگر علاقه مند خواندن این اثر ادبی فوق العاده بودیدیا کتاب راتهیه بفرمایید و یا سرچ کنیدوتمام نامه را مطالعه بفرمایید.
قبل از نوشتن بخشهایی از این نامه مختصری از زندگی چاپلین را عرض میکنم تا- اگر نمیدانید -بادیدباز تری به مطالعه بپردازید
در ۱۶آوریل۱۸۸۹لندن دیده به جهان گشود
پدر و مادرش هنرپیشه تاتر بودندکه مدتی پس از تولد وی از هم جدا شدند
از ۵سالگی کار تاتر را آغاز کزد
پدرش بر اثر بیماری الکلیسم ازدنیا رفت ومادرش روانی شد"که البته بعد از چند سال خوب شد"
تنها ۲سال مدرسه رفت ودر زمان بیماری مادرش تنها در خیابانها زندگی میکرد
از سال ۱۹۰۳ بازی گری در جلوی دوربین را شروع کردودر سال۱۹۱۴ از معرفترین افراد دنیا شدودر سال ۱۹۷۲ جایزه اسکار ادبی گرفت
۴بار بار ازدواج کرد
ودر ۲۵دسامبر ۱۹۷۷ در سن۸۸ سالگی در شب کریسمس در سویس در اثر مرگ طبیعی دیده از جهان فروبست
.....شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور وپر شکوه نقش شاهدخت ایرانیست که اسیر تاتارها شده است شاهزاده خانم باش و بدرخش اما اگر قهقه تحسین آمیز تماشا گران عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هوشیاری دادند در گوشه ای بنشین نا مه ام را بخوان من پدر تو هستم جرالدین!....به دنبال نام تو، نام من است :چاپلين! با همين نام ،چهل سال پيشتر مردم روي زمين را خنداندم وبيشتر از آنچه آنها خنديدند ،خود گريستم
.......من خواهم مرد و تو خواهي زيست.اميد من همه آن است كه هرگز در فقر زندگي نكني .همراه اين نامه يك چك سفيد برايت مي فرستم،هر مبلغي كه مي خواهي بنويس و بگير.اما هميشه وقتي دو فرانك خرج مي كني با خودت بگو: (( سومين فرانك مال من نيست ،اين بايد مال مرد گمنامي باشد كه امشب به يك فرانك نياز دارد.)) جستجويي لازم نيست اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي همه جا خواهي يافت .اگر از پول با تو حرف مي زنم ،براي آن است كه از نيروي فريب اين بچه هاي شيطان ،خوب آگاهم. من زماني دراز در سيرك زيسته ام و هميشه و هر لحظه، به خاطر بندبازاني كه از روي ريسماني نازك راه مي روند،نگران بودم.اما اين حقيقت را با تو بگويم دخترم : مردمان بر روي زمين استوار بيشتر از بندبازان روي ريسمان نااستوار سقوط مي كنند . شايد كه شبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان ترا فريب دهد .آن شب اين الماس ريسمان نااستوارتر خواهد بود و سقوط تو حتمي است. شايد روزي چهره زيباي شاهزاده اي تو را گول زند، آن روز تو بندبازي ناشي خواهي بود و بند بازان ناشي ،هميشه سقوط مي كنند.
این را میدانم به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی بدن تورا نمی پوشاند......هيچ چيز و هيچكس ديگر در اين جهان وجود ندارد كه شايسته آن باشد كه دختري ناخن پايش را به خاطر او عريان كند.برهنگي بيماري عصرماست ومن پيرم و شايد كه حرفهاي خنده دار مي زنم.اما به گمان من تن عريان تو بايد مال كسي باشد كه روح عريانش را دوست مي داري. بدنيست اگرانديشه هاي تو دراين باره مال ده سال پيش باشد،مال دوران پوشيدگي ! نترس! اين ده سال تو را پيرترنخواهد كرد.به هر حال اميدوارم كه تو آخرين نفري باشي كه تبعه جزيره لختيها مي شوي
خوشبختی چیزی نیست که از بیرون بشه اونو دید خوشبختی تو دل آدمه.......
در یك سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون كرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا كه شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر كارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود كه مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدمهایش كاست و چند ثانیهای توقف كرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد. یك دقیقه بعد، ویلون زن اولین انعام خود را دریافت كرد. خانمی بیآنكه توقف كند یك اسكناس یك دلاری به درون كاسهاش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد. چند دقیقه بعد، مردی در حالیكه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تكیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت و با عجله از صحنه دور شد
كسی كه بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، كودك سه سالهای بود كه مادرش با عجله و كشان كشان او را با خود می برد. كودك یك لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محكم تر كشید و كودك در حالیكه همچنان نگاهش به ویلونزن بود، بهمراه مادر براه افتاد. این صحنه، توسط چندین كودك دیگر نیز به همان ترتیب تكرار شد و والدینشان بلا استثنا برای بردن شان به زور متوسل شدند. در طول مدت ۴۵ دقیقهای كه ویلونزن می نواخت، تنها شش نفر، اندكی توقف كردند. بیست نفر انعام دادند، بیآنكه مكثی كرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلونزن شد. وقتیكه ویلونزن از نواختن دست كشید و سكوت بر همه جا حاكم شد، نه كسی متوجه شد. نه كسی تشویق كرد، و نه كسی او را شناخت
هیچكس نمیدانست كه این ویلونزن همان «جاشوا بل» یكی از بهترین موسیقیدانان جهان است و نوازندهی یكی از پیچیدهترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه و نیم میلیون دلار میباشد. جاشوا بل دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یكی از تئاتر های شهر بوستون، برنامهای اجرا كرده بود كه تمام بلیط هایش پیشفروش شده بود و قیمت متوسط هر بلیط یكصد دلار بود
نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن پست ترتیب داده شده بود و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الویت های مردم بود
بعضی چیزها اصلااز یاد آدم نمیره
دبیرستان چند تا معلم دوست داشتنی داشتیم یکیش معلم جغرافی و روانشناسیمون سرکارخانم محبی بودندکه هم فوق العاده تدریس میکرند و هم فوق العاده خوش اخلاق بودندـ بگذریم که یه باربه علت حرف زدن وخندیدن از کلاس اخراجم کردندالبته همون پایه ی صمیمیتمون شد ـ هنوز که توی ایستگاه های مترو یا جاهای شلوغ دیگه میرم با خودم میگم میشه اینجاببینمشان ؟این یکی از آرزوهامه
یکی دیگشون معلم تاریخمون بودند به اسم سرکارخانم نعیمی ـکه البته بعد از ازدواجشون اونقدر بد اخلاق شدند که باورمون نمیشد این همون آدمهـ بگذریم اینهمه گفتم که بگم خانم نعیمی در زمان خوش اخلاقیشون مشاعره ای ازدو شاعربرامون تعریف کردند-که البته اسم شعرا را نگفتندومنهم نمیدانم - ولی ذکر ابیات در اینجا و این روزها -هفته معلم-خالی از لطف نیست
شاعری در شب شعری می گوید :
گفتم چشمم؟گفت به راهش میدار
گفتم جگرم ؟گفت پرآهش میدار
گفتم که دلم؟ گفت چه داری در دل؟
گفتم غم تو گفت نگاهش میدار
ودیگر شاعر در جواب ابیات فوق سروده است:
گفتم چشمم؟گفت که جیهون کنمش
گفتم جگرم ؟گفت پراز خون کنمش
گفتم که دلم؟ گفت چه داری در دل؟
گفتم غم تو گفت که افزون کنمش
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد!!!
http://hayatekhalvat.blogfa.com/